اخبار جدید
- بررسی بهترین گیمبالهای موجود در بازار برای عکاسی
7 ساعت پیش
- نتانیاهو: ایران بزرگترین دشمن ماست
9 ساعت پیش
- پیروزی استقلال تهران مقابل هوادار و صعود ۵ پلهای در جدول لیگ برتر
9 ساعت پیش
- آخرین جزئیات از واریز سود سهام عدالت
12 ساعت پیش
- برتری پرسپولیس مقابل چادرملو و صعود به صدر جدول لیگ برتر
12 ساعت پیش
- گوگل ویژگیهای امنیتی حفاظت از سرقت اطلاعات را برای گوشی اندروید ۱۰ بهبعد فراهم می آورد
12 ساعت پیش
- موثر نبودن افزایش بهای ارز در مقابل بازار خودرو
13 ساعت پیش
- هراس بازار از حمله به تاسیسات نفتی ایران
13 ساعت پیش
- حمل پیجر در پروازهای امارات ممنوع شد
13 ساعت پیش
- بازی تیم فولاد خوزستان و تراکتور توسط هواداران تبریزی تماشاگرپسندتر میشود
13 ساعت پیش
- حسین موسویان: دو نوع تفکر غیرواقع بینانه
13 ساعت پیش
- سفر رئیس جمهور در ۴ برداشت
13 ساعت پیش
- وزیر کشور: بدون جلب مشارکت مردم امکان اداره کشور وجود ندارد
13 ساعت پیش
- بهترین زمان شام خوردن برای بهبود خواب و هضم بهتر غذا
14 ساعت پیش
- مصرف چه مکملی برای قلب شما فوق العاده است
14 ساعت پیش
به گزارش اخبار جدید به نقل از زیرنویس؛
ادب به خرج داد و فروتنانه خود را لایق آن ندانست و خواست شعر “سوگ مادر”م را برایش بخوانم. من هم آن شعر نیمایی بلند را خواندم. به وضوح منقلب شده بود و بسیار تشویقم کرد. چندی بعد پسر ارشدش زنگ زد و گفت: مادر برای شما یادداشتی نوشته، خوشحال میشویم اگر همین حالا به منزل ما بیایید. چون معلوم نیست بعدها وضعیت حالشان چطور باشد… سر از پا نشناخته، با جعبه شکلاتی به آپارتمانش رفتم. انتظار نداشتم با آنهمه ضعف و بیماری، جز احوالپرسی از او مجالی بیابم. اما با آنکه به سختی حرف میزد، نکتههای فنی و دقیقی پیرامون غزلهایم گفت. یادداشتی هم به دستم داد که کاملا پیدا بود با زحمت فراوان نوشته است. شاید میدانست بعدها آن یادگار گرامی چقدر برایم عزیز خواهد بود. دیگر روزهایم با سیمین عجین شده بود. هرازگاه تماس میگرفتم و جویای حالش میشدم. واکنش او در برابر شعرهایی که برایش میگفتم، معصومانه و دوستداشتنی بود. با خندهای شیرین ابراز فروتنی میکرد. یک بار این شعر را برایش خواندم:
ایکاش شریک غم دیرین تو باشم/همصحبت و همدرد و همآیین تو باشم/ یک واژه ز یک مصرع یک بیت غزلهات/یک لفظ میان لب شیرین تو باشم/تو گرچه طبیب منی اما چو پرستار/بیپلک زدن در پی تسکین تو باشم/آب خنکی بهر عطشهای شبانه/خواب سبکی در تب سنگین تو باشم/هرکس که بدی گفت و ستم کرد به حقت/بر دامن او آتش نفرین تو باشم/یا مثل چراغی که تو را غرق تماشاست/شبها همه تا صبح به بالین تو باشم/کو جرأت گفتن که: تو سیمین خودم باش؟/میشد ولی ایکاش که افشین تو باشم!
خندید و مادرانه گفت: هستی عزیزم! و من مثل بچهای که ذوق کرده باشد، باز هم برایش شعر گفتم. یکی از آن شعرها حاصل گفتوگویی تلفنی بود. توان حرف زدن نداشت و کلماتی مبهم گفت. گریهام گرفته بود. نشستم و این شعر را سرودم:
تنت مباد بلرزد که استوانه شعری/عمود محکم این خیمهای نشانه شعری/مباد قد بلندت خمیده بینم و لرزان/که شوکت غزلی روح جاودانه شعری/هزار جان گرامی فدای یک سر مویت/که گیسوان تغزل به روی شانه شعری/بخوان بلند بخوان تا غزل عقیم نماند/
تو مادرانهترین جلوه زنانه شعری/غمین مباش دو روزی تنت به لرزه گر افتد/که در تصادم عشقی در آستانه شعری/غزال من! غزلی نو دوباره تا بنویسی/بلند شو بنشین، تو ستون خانه شعری/به آه خود جگرم را مسوز گرچه سراپا/ شرار آتش شیدایی و زبانه شعری/دوباره قد بکش ای سرو در کنار جوانان/که صد بهارت اگر بگذرد جوانه شعری/برای ماندن و خواندن بهانهای چه به از این؟/که خود برای هزاران چو من بهانه شعری…
اما حال سیمین روزبهروز بدتر میشد. یکبار که زنگ زدم، از سختی بیمارستان، دستگاه تنفس، چسبها، سرمها و سوزنها نالید. دلم به درد آمد و این چارپاره را سرودم:
چابکتر از همیشه زجا برخیز/چون آتشی که از دل خاکستر/پیری به قامت تو نمیآید/برخیز ای نگار من از بستر/از نکتههای نغز هنوز ای خوب/داری هزار شعبده در مشتت/بنگر قلم چگونه به خود پیچد/در انتظار لمس سرانگشتت/پربارتر ز پیش چو بگشایی/ کندوی دفتر تو عسل دارد/ صبح است عاشقانه ز جا برخیز/صبحانه با تو طعم غزل دارد/بگشا کتاب خویش به چالاکی/با شعر تازه غلغله برپا کن/درهم بپیچ چسب و سرمها را/این بند را ز پای غزل وا کن/باید به جای این همه زخم ای سرو/پیچک بروید از قد و بالایت/بنشین کنار پنجره با شادی/تا ایستد جهان به تماشایت…
اما افسوس که دیگر زمان پرواز رسیده بود. آخرین شعرم برای سیمین، دعای غزلگونهای بود که آن را با دیدن گریههای مونس مهربان و وفادارش خانم وطنچی عزیز سرودم که در بیمارستان عاجزانه تقاضای دعا میکرد:
خدایا عطا کن شفای غزل را/مداوای فرمانروای غزل را/در این کشتی پر تلاطم خدایا/نگهدار خود، ناخدای غزل را/گره واکن از بغض او بار دیگر/مگر بشنود دل، صدای غزل را/در این شام غربت نگیر از غریبان/تو شمع و چراغ سرای غزل را/خدایا نکن مبتلا بار دیگر/به بیمادری مبتلای غزل را/ ز شعرش شد آغاز، این شور شیرین/به تلخی نکش انتهای غزل را…
اخبار پربازدید ۲۴ ساعت گذشته
- مدافعان فیلترینگ قویتر از دولت پزشکیان!
- حسین موسویان: دو نوع تفکر غیرواقع بینانه
- آغاز طرح سراسری ترخیص خودروهای توقیفی
- موثر نبودن افزایش بهای ارز در مقابل بازار خودرو
- آیا ورزشگاه آزادی مسقف میشود؟
- ترامپ: اسرائیل باید به تاسیسات هستهای ایران حمله کند!
- سفر رئیس جمهور در ۴ برداشت
- حمل پیجر در پروازهای امارات ممنوع شد
- هراس بازار از حمله به تاسیسات نفتی ایران
- محمود فکری: دنبال سرمربی همجنسگرا برای استقلال نباشید! + ویدیو
- گوگل ویژگیهای امنیتی حفاظت از سرقت اطلاعات را برای گوشی اندروید ۱۰ بهبعد فراهم می آورد
- زنگ خطر برای حافظیه به صدا در آمد
- هشدار افزایش ۲۰ دلاری قیمت نفت درصورت مختلشدن عرضه ایران
- مصرف چه مکملی برای قلب شما فوق العاده است
- بهترین زمان شام خوردن برای بهبود خواب و هضم بهتر غذا
اخبار پربازدید ۷ روز گذشته
- پزشکیان در گفتگو با CNN: اسرائیل آدم نکشد هیچ اتفاقی نمیافتد
- عملیات انتحاری تیراندازی در قلب تلآویو اسرائیل با چندین کشته و زخمی
- ساخت تبلیغات جذاب و مؤثر با هوش مصنوعی؛ راهنمای جامع برای بازاریابان – جهاد دانشگاهی صنعتی شریف
- قیمت خودروهای داخلی امروز دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳
- کیهان: پیوستن به FATF یعنی پذیرش تروریست بودن حزب الله!
- مشخصات فنی مکبوک پرو M4
- فروش فوری سه خودرو سایپا از امروز دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳
- ۱۵ نفر بر اثر سیلاب در هلیل رود جیرفت مفقود شدند
سایر بخش ها
Akhbarejadid - All Right Reserved @2020-2024