به گزارش اخبار جدید به نقل از اکو ایران؛
درک صحیح از اقتصاد برای درک جهان ضروری است. اندیشیدن مانند یک اقتصاددان به معنای دیدن جهان از دریچه «کنش انسان» است: ما از وسایل کمیاب برای رسیدن به اهداف مورد نظر خود استفاده میکنیم. همه انتخابها مستلزم هزینههای فرصت هستند، زیرا ابزاری که برای رسیدن به یک هدف استفاده میکنیم میتوانست برای رسیدن به یک هدف متفاوت استفاده شود.
دو اقتصاددان، هنری هازلیت و فردریک باستیا نشان دادند که درک این نکته اساسی کلید درک مجموعهای از رویدادهای اقتصادی و سیاستهای دولت است. هر دو آنها از تمثیل «پنجره شکسته» استفاده کردند تا نشان دهند که ویرانی در اثر یک حادثه، خواه ناشی از پرتاب آجر یا طوفان باشد، «اقتصاد را تحریک نمیکند» و اشتغال نیز ایجاد نمیکند. اما منابع کمیاب را از بین میبرد و مسیر هزینهها و اشتغال را تغییر میدهد. همین استدلال در مورد تمام سیاستهای دولت با هدف «تحریک اقتصاد» صدق میکند.
دلیلی وجود دارد که لودویگ فون میزس همکاری اجتماعی در تقسیم کار را «بزرگترین دستاورد عقل» میداند. رابینسون کروزوئه (یک انسان تنها در یک جزیره دور افتاده) در بهترین حالت میتواند دارایی ناچیزی را به دست آورد. وقتی در کارهایی که در آنها مزیت نسبی داریم تخصص پیدا میکنیم و با یکدیگر تجارت میکنیم، بهرهوری کل گسترش مییابد و استانداردهای زندگی میتواند فراتر از حد معیشتی و به سطحی برسد که امروز میبینیم.
دلیل اینکه تقسیم کار تا این حد مولد است به این دلیل است که هزینههای فرصت تولید به حداقل رسیده است. حتی اگر کسی در تولید چند کالا مزیت مطلق داشته باشد، باز هم منطقی است که آن فرد در تولید کالایی که هزینه فرصت نسبتاً پایینی دارد، تخصص داشته باشد.
تنها راه سازماندهی منطقی تولید به نفع مصرف کنندگان، محاسبه اقتصادی است. آنتروپرونرها (کارآفرینان) بر اساس پیش بینی خود از آنچه مصرف کنندگان در آینده میخواهند، برای عوامل تولید تصمیم میگیرند. موفقیت باعث سود میشود و شکست منجر به ضرر میشود. بنابراین سود و زیان یک راهنمای اساسی و انگیزه برای تولید آنچه مصرف کنندگان میخواهند ارائه میدهد.
برای همه ضروری است که معنای سود و زیان را بیاموزند تا از تبلیغات دولتی و حسادت سوسیالیستی مصون بمانند. اقتصاد مجموع صفر نیست و سود حاصل «طمع شرکتی» نیست. مداخلات دولت که با هدف کاهش سود (مانند مالیات بر عایدی سرمایه) یا کاهش زیان (مانند کمکهای مالی و یارانهها) انجام میشود، تنها فرآیند بازار را مختل میکند.
اقتصاددانان هر دو مشکل عمده نظری سوسیالیسم را توضیح میدهند: مشکل انگیزه و مشکل محاسبات اقتصادی. با اینکه مورد اول بیشتر شناخته شده است، دومی ویرانگرتر است. سوسیالیستها در پاسخ به اولی ادعا میکنند که با ظهور سوسیالیسم، یک «انسان سوسیالیست جدید» با ماهیت انسانی فداکار و جمعگرا ظهور خواهد کرد.
دلیل قوی بودن انتقاد دوم این است که حتی اگر ماهیت انسان تغییر کند، مشکل دانستن اینکه چه چیزی تولید کنیم، در چه مقداری و با استفاده از چه منابعی، باقی میماند. این مشکل در اقتصادهای بازار از طریق نظام قیمتها و حسابداری سود و زیان یا محاسبه اقتصادی حل میشود. همانطور که لودویگ فون میزس گفته:
«در کشورهای مشترک المنافع سوسیالیستی، هر تغییر اقتصادی به تعهدی تبدیل میشود که موفقیت آن را نه میتوان از قبل ارزیابی کرد و نه بعداً به صورت گذشتهنگر تعیین کرد. فقط «در تاریکی عمل کردن» وجود دارد. سوسیالیسم لغو اقتصاد عقلانی است.»
بنابراین، علیرغم آنچه برخی از مردم درباره سوسیالیسم میگویند که در تئوری خوب اما در عمل وحشتناک است، سوسیالیسم از نظر تئوریک نیز ورشکسته است.
یکی از دلایلی که تورم برای عموم مردم گیج کننده است این است که تعریف آن در طول قرن بیستم تغییر کرده است. قبلاً تورم به افزایش مقدار پول اشاره میکرد و در واقع به معنی به انتشار پول کاغذی بود. سپس مترادف با افزایش «سطح قیمت» شد و امروزه مردم از آن برای اشاره به هرگونه افزایش قیمت استفاده میکنند. این تغییر اصطلاحی، علت و معلول را در هم میآمیزد و در نتیجه بر علائم و نه بیماری تمرکز میشود. این بیماری البته خلق پول دولتی است.
اما انبساط پولی پیامدهای منفی بسیار بیشتری دارد. پول جدید در یک نقطه خاص وارد اقتصاد میشود و نزدیک ترین افراد به نقطه ورودی را به هزینه کسانی که دورتر هستند، منتفع میکند. این امر امکان مخارج هنگفت دولت را فراهم میکند، پس انداز را منع میکند و محاسبات اقتصادی را مخدوش میکند. یکی از مهم ترین پیامدهای تورم پولی، زمانی که پول جدید ابتدا از طریق بازارهای اعتباری جریان می یابد، این است که چرخه رونق و رکود را ایجاد میکند.
لودویگ فون میزس برای اولین بار نظریه چرخه تجاری اتریشی را در کتاب خود به نام «تئوری پول و اعتبار» در سال 1912 توسعه داد. او نشان داد که وقتی پول جدید توسط سیستم بانکداری ذخیره کسری یا بانک مرکزی ایجاد میشود، به طور مصنوعی نرخهای بهره پایینی را به دنبال دارد. به طور معمول، نرخهای بهره تمایل مردم به مصرف امروز و فردا را متعادل میکند. هنگامی که مردم تصمیم میگیرند بیشتر پسانداز کنند و مصرف را به تأخیر بیندازند، منابعی را برای کارآفرینان آزاد میکند تا خطوط تولید جدید و طولانیتری را دنبال کنند.
اما نرخهای بهره پایین مصنوعی باعث افزایش مصرف و ایجاد پروژههای تولید بزرگتر میشود. اقتصاد یک «رونق» را تجربه میکند که در آن درآمدها افزایش مییابد، قیمتها افزایش مییابد، مشاغل رشد میکنند و بیکاری کاهش مییابد. اما زمان نشان خواهد داد که این رونق ناپایدار است، در واقع این رونق مبتنی بر مصرف بیش از حد و سرمایه گذاری نادرست است. زمانی که کارآفرینان متوجه میشوند که پروژههایشان نمیتواند با سود تکمیل شود (معمولاً زمانی که نرخ بهره افزایش مییابد)، پروژههای خود را متوقف میکنند، بیکاری افزایش مییابد و اقتصاد وارد رکود میشود. بنابراین چرخههای تجاری یک ویژگی طبیعی اقتصاد بازار نیستند، بلکه نتیجه گسترش مصنوعی اعتبار هستند.
هر دانشجویی باید با مبانی علم اقتصاد آشنا شود و منظورم آن نوع «اقتصاد» نیست که تبلیغات دولتی و دانشگاههای دولتی معرفی میکنند. اقتصاد بازار شبکهای از مبادله داوطلبانه و تقسیم کار است. این همکاری صلح آمیز در راستای هدف استفاده بهینه از منابع کمیاب است.
یکی از چیزهایی که دولت در آن خوب است فریب دادن مردم به این فکر است که مداخلاتش برای اقتصاد خوب است و کانال اصلی دولت برای انتشار افسانههای خود از طریق انحصار در آموزش است.